پنجاه و دومین پست
به آخر خط رسیده بودم…
باید بهش ثابت میکردم دوستش دارم…
خیلی عصبانی بودم.
گفت:اگه دوستم داری رگتو بزن.....
گفتم مرگ و زندگی دست خداست…
گفت:دیدی دوستم نداری؟
خیلی بهم بر خورد تیغو برداشتم رگمو زدم…
وقتی تو آغوش گرمش جون میدادم
آروم زیر لب گفت:اگه دوستم داشتی چرا تنهام گذاشتی...
ارزوی همچین لحظه ای داره دیوونم میکنه.....هی............
راسی دیروز کلاس زبان رفتم معلمم آقای پشندی شد خیلی باحاله.....فک کنم این ترم خیلی زبانم پیشرفت کنه.....
نظرات شما عزیزان:
